اي به ديده‌ي دريغ خاک درت

شاعر : انوري

همه سوگند من به جان و سرتاي به ديده‌ي دريغ خاک درت
از پي آن حديث چون شکرتگوش را منتست بر همه تن
از براي نثار رهگذرتاشک چون سيم و رخ چو زر کردم
کي درآيد به چشم سيم و زرتمايه‌ي کيمياست خاک درت
گر ز حال دلم شود خبرتدل بي‌رحم تو رحيم شود